یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ |۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 15, 2024

ما از فرات بریده­ روزهای عطش آمده­ایم و رهسپار فرق شکافته تاریخیم. ما از نسل سلمان و از تبار عدالتیم. ما از شکوه شکست عاشقانه­ نوریم در آن ظهر غریب، در آن هرم سوزان پاکبازی و رفتن. سرشت و سرنوشت ما از جنس عاشوراست و از تبار کربلا.

هزار حرف نگفته، هزار درد نهفته، از پس خاک و خاطره، با چشمانی تر و تیره، واگویه­ی درد پنهان و رنج بی پایان شیعه...

خبرگزاری حوزه/ شعر و شعور ما، ادب و سخن ما از پس واقعه عاشورا جانی دیگر یافت و توانی دیگر.

همه حیثیت تاریخی ما بعد از غروب خونین عاشورا، رنگ حسین(ع) گرفت و شور نینوا.

این را می‌توان از واژه واژه صحیفه های جانانه شورآفرینان عشق، در تاریخ هزار و چهاصد سالة تشیع یافت.

شاعرانی که از محتشم گرفته تا عمان سامانی، از حسین منزوی گرفته تا حمیدرضا برقعی بر این راه ریحانی و محراب نورانی صلا در داده و وفا نموده‌اند، جان و جهان خویش را در عصاره وجودشان تقدیم پاکیش کرده اند.

این غزل اما یکی از آن هزاران است که می تواند مبدأ خوبی باشد برای یک سماع عاشقانه و پر خون در میدان شور و شیدایی محرم. غزلی که یکی از همنامان حسین(ع) با تار و پودی از واژه های برآمده از عصاره جانش سرود و بر این گنبد دوار به یادگار گذاشت. غزلی ناب، تابناک و آتشین از حسین منزوی یگانه غزلسرای همروزگار ما.

ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران

افشانده شرف ها به بلندای دلیران

جاری شده از کرب و بلا آمده و آنگاه

آمیخته با خون سیاووش در ایران

تو اختر سرخی که به انگیزه ی تکثیر

ترکید بر آیینه ی خورشید ضمیران

ای جوهر سرداری سرهای بریده

وی اصل نمیرندگی نسل نمیران

خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ

هرگاه که آتش زده شد بیشه ی شیران

آن شب چه شبی بود که دیدند خلایق

نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران

وان روز که با بیرقی از یک تن بی سر

تا شام شدی قافله سالار اسیران

تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند

باید که ز خون تو بنوشند کویران

تا اندکی از حق سخن را بگزارند

باید که ز خونت بنگارند دبیران

حدّ تو رثا نیست، عزای تو حماسه است

ای کاسته شأن تو از این معرکه گیران

               ***

سرشت و سرنوشت ماست حرارتی که تا ابد در قلب پر دردمان، از آلام و آمال عاشورایی­مان، گداخته و تافته، جدا از تاریخ و دنیا و مافیها، رنگ عشق می­گیرد و نشان مانایی و جاودانگی.

سرشت و سرنوشت ما با عشق به خون خدا، خاطر خطیر خدمت به خانه­ آباد دلدادگی و دلسپردگی را رقم می­زند. سرشت و سرنوشت ما، از جنس عاشوراست و از تبار کربلا.

در قلب‌های ما حرارتی است که هرگز خاموشی، خاکستری و سردی نمی­پذیرد. حرارتی که با آتش یاد، نام، فکر و ذکر حسین (ع) بر می­افروزد و شب ظلمت را به آفتاب رهایی، آزادی و امید مهمان می­کند. سرشت و سرنوشت ما از تبار خون خداست و او که تنها او بهای انسانیت و انسان بود. ما یادگار برترین و والاترین نشانه­ی انسانیت و شرافتیم. ما از نسل عاشقانیم.

 از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

 سخت دلبسته­ی این ایل و تبارم چه کنم

 ما از فرات بریده­ روزهای عطش آمده­ایم و رهسپار فرق شکافته­ تاریخیم. ما از نسل سلمان، از تبار عدالتیم. ما از شکوه شکست عاشقانه نوریم در آن ظهر غریب و در آن هرم سوزان پاک‌بازی و رفتن. سرشت و سرنوشت ما از جنس عاشوراست و از تبار کربلا.

هزار حرف نگفته، هزار درد نهفته، از پس خاک و خاطره، با چشمانی تر و تیره، واگویه­ درد پنهان و رنج بی پایان شیعه...

خورشید خون‌رنگی که 1400 سال پیش، برق نگاه‌های ایمان را از پس آسمان ابراندود غفلت و جهالت، به منصه­ی پیکار، جهاد، رشادت و شهادت کشاند. حدیث خون، حدیث شوق؛ حدیث سبز وسرخ باران باطراوت عشق.

هنوز هرم آهنگین صدای تو در تار و پود زمین و زمان طنین­انداز است. هنوز آفتاب تبار تو از پس ابراندودی این آسمان پر غبار، هویداست. هنوز عطر یاد و نام تو در لحظه لحظه تاریخ انسانیت و خداجویی پراکنده است. هنوز مشق خط شکسته تو بر صفحه فطرت بشر، یادگار دوران جهاد و شهادت و شهامت است. هنوز نوباوگان عقل، در محضر عشق اهورایی تو، به تمرین تکاپو و جهاد مشغولند.

 هنوز نام تو، بر تارک آستان شرافت و بزرگی می­درخشد. خون تو خاندان عصمت را تا جاودانه تاریخ، بیمه کرد و راه تو برای همیشه روزگاران، نشانه­ای شد از بهر رفتن و نماندن.

 خاطر خطیر خاطرات تو، در طراوت بی مثال بهارانی که آفریدی، بوی بهشت و باران را به کوچه­ها و خیابان­های فکر بشر، دعوت کرد و طنین کلام تو که در افق آرمان انسانیت واژه­های عشق و ایثار را برشمرد، همچنان موسیقی حیات طیبه است.

یا حسین! زیارت تو نه رثا، که حماسه و رسالت بودن است. یا اباعبدالله! ذکر تو نه ماتم، که شور و شریان خون بودن در رگ زیستن است. یا حسین! عشق تو هماره ی تاریخ است. تاریخ انسان، خدا و قیامت. قیامت، قامت توست در آن ظهر غربت­زده که آفتاب شاهدی بود بر رحل اقامت جهالت بر پهنه معصوم و مظلوم کربلا، وقتی تو ماندی و یک خیمه تنهایی.

 یاحسین! خون تو خطیرترین خدمت بشر، به انسانیت و آرمان است و گامهای تو نوازنده­ی موسیقای عبودیت در راهی که تنها تو نشانه پررنگ آن بودی. تو که خلاصه­ی خدا بودی در هیات انسان و تمام عشق بودی بر قامت وجود. و تو بودی که عشق را آبرو بخشیدی و هستی را مستی.

یا حسین! زیارت تو دانشگاه فهم و درایت است و نام تو خلوتگه بصیرت. یاحسین! به ما آموختی تقوای ستیز را و تو به ما یاد دادی رفتن و جاری شدن را. ای کلمه­ی تاریخ! ای متنِ سبز بی­نهایت! نام تو بلندترین اندیشه­ی روزگار است، گرچه در وسعت ضیق این ماجرا نمی­گنجی.

زیارت عاشورا، صحیفه­ی مظلومیت و معصومیت شیعیان است که در آوردگاه عبودیت، اخلاص و همدلی، رنگ نور می­گیرد، نور می­آشامد و دوست می­دارد. دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا.

اینک اما این متن مقدس، از نگاه و قلم سلاله­ای از تبار پاکان و نیکان، یادآور رشادت فکری و مجاهدت علمی بزرگی است که چشم ما بود. جوانمردی از جنس باران، که فرو می­آید و پاک می­کند و می­پراکند عطر صفا و نیکی و راستی و درستی را. این زیارت خلاصه­ی اندیشه و عشق است. از تبار مهر و شفقت و ارادت. و دیباچه­ای بر آنچه وجود و زندگی و شیعیان را رنگ جاودانه­ی معرفت می­بخشد. این زیارت، حرمی است برای خلوت و میدانی برای مصاف دل با تمام آنانکه در طول تاریخ، در برابر نور و زیبایی صف برافراشتند و کردند آنچه کردند.

چه باک اگر یزیدیان چونان کسی که در کوچه­ی تاریک، از هراس ظلمت سوت می­کشد، خود را پیروز میدان مصاف با حق و نور بداند. چه باک اگر سرهای بریده­ی یاران عشق، بر روی نی، به نشانه­ی مظلومیت و غربت، شهر به شهر و کوچه به کوچه، همچون نمادی از روزگار سفله­پرور بی کسی عشق، نمایان گردد. چه باک اگر تمام کفر و ظلمت در برابر تمام ایمان و عشق، بایستد؛ که فردا از آن ماست. و افق در امتداد گام­های ما خود را برای صبح ظهور می­آراید.

اما شرح این اشتیاق و قصه­ی این درد و نجوای این مظلومیت، در واژه واژه­ی این زیارت، نهفته و نگفته است.

کلمه­ی طیبه­ی عاشورا، در زیارت منور عرفان و عبودیت، دل را به مسلخ عشق می­برد.

باری؛

حدّ تو رثا نیست، عزای تو حماسه است

ای کاسته شأن تو از این معرکه گیراان

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha